#شهدا
#آرامش زندگی
*کاری کن ای شهید
بعضی وقتها نمی دانم
در گردو غبار
گناه این دنیا چه کنم.
مرا جدا کن از زمین
دستم را بگیر
می خواهم
در دنیای تو آرام بگیرم …
#شهدا
#آرامش زندگی
*کاری کن ای شهید
بعضی وقتها نمی دانم
در گردو غبار
گناه این دنیا چه کنم.
مرا جدا کن از زمین
دستم را بگیر
می خواهم
در دنیای تو آرام بگیرم …
#سلام بر ابراهیم
ابراهیم جان !!
* از ( الف ) نام زیبایت ایستادگی
* از ( ب ) بزرگ همتی
* از ( ر ) رادمردی
* از ( ا ) استواری در راه هدف
* از (ه ) همت بلند
* از ( ی ) یل و پهلوان بودن
* از ( م ) مردانگی و بزرگی
به ارث برده ای…
چه مظلومانه و بی صدا خفته ای و نام بلندت چه پرآوازه بر قلبهایمان حک شده .
تو آشنای آسمان هایی و گمنام زمینی ولی پرآوازه .
مرا ببخش که عشقت را با رسوایی ، جار می زنم …
#سلام بر ابراهیم
دوران دبیـــرستان بود ، ابراهیم عصر ها در بازار مشغول به کـــار بود. برای خودش درآمــد داشت.
متوجہ شد یکےاز همســایہ ها مشکل مالے شدیدے دارد. آنها با از دست دادن مــرد خانواده، کسےرا برای تامین هزینہ ها نداشتند.
?ابراهیم به کسے چیــــزے نگفت.
هرماه وقتے حقوق مےگرفت بیشتر هزینہ ی آن خانواده را تامیــــن مےکرد .
?هروقت در خانه زیاد غذا پختہ مےشد حتــــما برای آن خانواده مےفرستاد.
?این ماجرا تا سالها و تا زمان شهــادت ابراهیم ادامـــــه داشت …
?ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت. چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت.
رفتم جلو و پرسیدم: آقا ابرام چی شده!؟ اول جواب نمی داد. اما با اصرار من گفت: هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده مشکلش را حل می کردیم.
?اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد!
#سلام بر ابراهیم 1
یکی از رفقای ابراهیم گرفتار چشم چرانی بود. مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیر اخلاقی می گشــت. چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهر کردن نتوانسته بودند رفتار او را تغییر دهند.
?درآن شرایط کمتر کسی آن شخص را تحویل می گرفت. اما ابراهیم خیلی با او گرم گرفته بود و جلوی دیگران خیلی به او احترام می گذاشت.
?مدتی بعــد ابراهیم با او صحبت کرد. ابتدا او را غیرتی کرد و گفت: اگر کسی به دنبال مادر و خواهر تو باشد و آنها را اذیت کند چه می کنی؟ آن پسر با عصبانیت گفت: چشماش رو در میارم. ابراهیم خیلی با آرامش گفت: خب پسر، تو که برای ناموس خودت اینقدر غیرت داری، چرا همان کار اشتباه را انجام میدی؟!
?بعد ادامه داد: ببین اگر هرکســی به دنبال ناموس دیگری باشد جامعه از هم میپاشد و سنگ روی سنگ بند نمی شود. بعد ابراهیم از حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد.
? بعد گفت: تصمیم خودت را بگیر، اگه می خواهی با ما رفیق باشی باید این کارها را ترک کنی.
?برخورد خوب و دلایلی که ابراهیم آورد باعث تغییر کلی در رفتارش شد. او به یکی از بچه های خوب محل تبدیل شــد. همه خلافکاری های گذشته را کنار گذاشت.
راوی : جمعی از دوستان
#سلام بر ابراهیم 1