هنگام سوار شدن بر محمل
آن ایام خوش ، هرگاه زینب می خواست سوار بر محمل گردد ، قمر بنی هاشم و علی اکبر و سیدالشهداء او را کمک می کردند تا به راحتی بر محمل سوار شود .
عباس کمک او می کرد تا سوار گردد . علی اکبر طناب شتر را گرفته و سیدالشهداء کمر خواهر و دستهای او را می گرفت تا سوار محمل شود .
اما وقتی اسراء را خواستند از کربلا به کوفه انتقال دهند ، زینب تمام زنان و طفلان را سوار نمود و فقط خودش ماند که سوار گردد . یادش به دوران خوش وصل تلاقی نمود . برگشت و رو به مقتل شهدا صدا زد : « برادرم عباس ! علی اکبر ! برخیزید که وقت سواری آمده ، مرا سوار بر محمل نمایید . برخیزید که وقت اسیری رسیده است . حسینم برخیز ! … »
برگرفته از کتاب 200 داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب سلام الله علیها ، نوشته عباس عزیزی ، ص 120