در حدیث است که فاطمه زهرا سلام الله علیها از پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید :
« چه کسی بر پسرم اشک می ریزد و برای او عزاداری می کند ؟ »
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پاسخ داد :
« فاطمه جان ! زنان امت من برای زنان اهل بیت من اشک می ریزند و مردانشان برای مردهای اهل بیت من ناله سر می دهند و در همه زمان ها و در همه نمسل ها در طول تاریخ آینده این مسأله همچنان برقرار خواهد بود . و آنگاه که قیامت فرا رسد تو از زنان شفاعت می کنی و من از مردان شفاعت می کنم . همچنین من دست همه کسانی که در مصیبت حسین بگریند را می گیرم و داخل بهشت می کنم . »
بحارالانوار ، ج 34 ، ص 292 .
یا بقیه الله !
خسته ایم و افسرده ،
نالانیم و پژمرده ،
گریه امانمان را بریده است .
غم دوری دیوانه مان کرده است .
اما نمی دانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است که می گوییم :
کجاست آن که از غم هجران تو ناشکیبایی کند
تا من نیز در بی قراری یاریش دهم
کجاست آن چشم گریانی که از دوری تو اشک بریزد ؟
تا من او را در گریه یاری دهم
مولای من !
دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند .
و می دانیم پیراهن یوسف ، یادگار ابراهیم ، نزد توست .
و ای کاش نسیمی از کوی تو ،
بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند .
و ای کاش پیکی ، پیراهن ترا به ارمغان بیاورد
تا نور دیدگانمان گردد.
ای کاش پیش از مردن یک بار ترا به یک نگاه ببینیم .
درازی دوران غیبت ، فروغ از چشمانمان برده است .
کی می شود شب و روز ترا ببینیم و چشمانمان بدیدار تو روشن گردد ؟
شکست و سرافکندگی ، خوار و بیمقدارمان کرده است .
کی می شود ترا ببینیم که پرچم پیروزی را برافراشته ای ؟
و ببینیم طعم تلخ شکست و سرافکندگی را به دشمن چشانده ای .
کی می شود که ببینیم یاغیان و منکران حق را نابود کرده ای ؟
و ببینیم پشت سرکشان را شکسته ای .
کی می شود که ببینیم ریشه ستمگران را برکنده ای ؟
و اگر آن روز فرا رسد …
و ما شاهد آن باشیم ، شکرگزار و سپاسگو نجوا می کنیم :
الحمد لله رب العالمین .
یابن الحسن!
برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی - هر چند اندک - آورده بودند ،
سفارشنامه ای هم از یعقوب داشتند.
اما …
ای آقا ! ای کریم ! ای سرور !
ما درماندگان ، دستمان خالی و رویمان سیاه است .
آن کالای اندک را هم نداریم .
اما … نه ،
کالایی هر چند ناقابل و کم بها آورده ایم .
ناامیدیم و به امید آمده ایم .
افسرده ایم و چشم به لطف و احسان تو دوخته ایم .
سفارشنامه ای هم داریم.
پهلوی شکسته مادر مظلومه ات زهرا را به شفاعت آورده ایم .
یا صاحب الزمان !
به یقین تو از یوسف مهربانتری .
تو از یوسف بخشنده تری .
به فریادمان برس ، درمانده ایم.
ای یوسف گم گشته !
و ای گم گشته ی یعقوب !
یعقوب وار ، چه شبها و روزها که در فراق تو آرام و قرار نداریم.
در دوران پر درد هجران اشک میریزیم و می گوییم :
تا به کی حیران و سرگردان تو باشیم .
تا به کی رخ نادیده ترا وصف کنیم.
با چه زبان و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا کنیم .
سخت است بر ما ، که از دوری تو روز و شب اشک بریزیم .
سخت است بر ما ، که مردم نادان تو را واگذارند
سخت است بر ما ، که دوستان یاد تو را کوچک شمارند .
یا صاحب الزمان !
داستان یوسف را به بهانه تو گفتیم .
شرمنده ایم.
می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست.
می دانیم کوتاهیها ، نادانیها و سستیهای ما ، ستمهایی است که در حق تو کرده ایم.
یعقوب به پسران گفت : به جستجوی یوسف برخیزید ،
و ما با روسیاهی و شرمندگی ، آمده ایم تا از تو نشانی بگیریم .
به ما گفته اند اگر به جستجوی تو برخیزیم نشانی از تو می یابیم.
اما ای فرزند احمد! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم؟
اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به کوه و صحرا گذاریم ، می گذاریم.
ای یوسف زهرا!
خاندان یعقوب پریشان و گرفتار بودند ،
ما و خاندانمان نیز گرفتاریم ،
روی پریشان ما را بنگر. چهره زردمان را ببین.
به ما ترحم کن که بیچاره ایم و مضطر
ای عزیز مصر وجود ! سراسز جهان را تیره روزی فراگرفته است .
نیازمندیم ، محتاجیم و در عین حال گناهکار
از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر کن .